سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخرش پیچوندنا

 

  • سلام عرشیا هستم . 

  • آقا بعد کلی طبیعی کردن و وقت خریدن و غیره صحبت سره این شد که خب اوکی حالا ما بریم توی رستوران درباره این جور چیزا حرف بزنیم . کجا بریم مسئله اینه کجا پاشیم بریم چی بخوریم کلا چیکار کنیم . هرچی یه چیزی گفت . بعد من گفتم خب نابغه ها باشه منم الان شیشلیک می خواهم ولی خب در همین لحظه که می‌خوام پاشم برم شیشلیک بخورم اما کیف پولم میگه بشین سره جان چرا و پرت نگو . 

  • اول بگین رو هم چقدر پول دارین که بعدش بگم کجا پاشیم بریم ‌. بعد کلی تکوندن و بالا پایین کردن هممون ته ته اینجوری شد که پاشیم بریم یه ساندویچ کثیفی چیزی بشینیم خوراک بخوریم . اونم دیگه خیلی برایم لاکچری بازی در بیاریم بخریم با قارچ و پنیر بخوریم.

  • میرسیم به مرحله بعد که میشه انتخاب یک رستوران خوب . چون نمی خوایم فردا صبحش هممون اسهال باشیم . کرمی از بچه ها یک تجربه بدی داشت با این ساندویچی ها . خوشم میاد که تا فاک که کجا خوبه ؟

  • هرچی یه چیزی گفت . خودم گفتم که بیاین بریم فلان جا  . اینو که گفتم بعد یکم صحبت کردن خوب درست شد که پاشیم بریم همون جایی که من میگم . 

  • پاشدیم رفتیم همون جا . وقتی رسیدیم سفارشارو دادیم و بعدش که نشستیم جامون . تا می خواستم بگم که خب دیگه بیاین یکم درباره دیجیتال مارکتینگ و آژانس دیجیتال مارکتینگ صحبت کنیم یکی سریع یه موضوعی رو شروع کرد و نشستن با بقیه به چخ چخ  کردن این لعنتیا نذاشتن که من حرفامو بزنم و هرچی که می خواستم شروع کنم خیلی شیک جلومو میگرفتننننن . 

  • رسماً دارم حس میکنم که اینا دارن میپیچوننم . اونجایی که برده بودمشون نمی‌دونم چرا بر عکس همیشه خیلی خالی بود و به سرعت نمی‌دونم چی بگم ، مثل برق ساندویچ هارو آوردن . همه هم که مثل قوم تاتار ریختن سره ساندویچ ها و کلا داستان این برنامه ریزی من مالید .