سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اطلاعات جمع کردن چه راحت شده

 

سلام اریا هستم .

داشتیم با خانواده اخبار نگاه می کردیم .همین جوری داشت میگذشت و می گذشت و عملا داشت چیزایی رو می گفت که فک نکنم تو زندگی اصلا به دردمون می خورد و تا یک رب دیگه هم خب فراموشش میکردیم . تا اینکه توی یه بخشی که اصلا نمیدونم چی بود اصلا درباره دیالیز و بیماری کلیوی و اینجور چیزا اطلاعات داد . اما خیلی سطحی بود و نمی شد به اتکا به اون چیزی رو فهمید . مامانم گفتش که یکی از دوستاش مشکل دیالیز داره بنده خدا اگر اینجوری که این میگه باشه که خیلی بد میشه . گفتش بزار برم توی نت بگردم ببینم عوارض دیالیز چجوریه اصلا .

وقتی که جست و جو کردم دیدم که سایت کلینیک شبانه روزی طبرسی یک مقاله دقیقا درباره همین موضوع داره . منم که از قبل با این کلینیک عالی آشنا بودم رفتم توی سایت و اطلاعاتش رو برای مامانم خوندم . بعدش گفتش که ای بابا اینجوری که خیلی سخت میگذره به دوستم . به مامانم گفتم که اشکال نداره همین سایتی که برات از توش چیزایی رو که می خواستی در آوردم سایت کلینیک شبانه روزی طبرسیه ، خودم تو چند باری که دوستام رو اونجا بردم همشون حالشون خیلی بهتر شدش . فک کنم شمام اونجارو به دوستتون معرفی کنید خوب باشه .

 


آخرش پیچوندنا

 

  • سلام عرشیا هستم . 

  • آقا بعد کلی طبیعی کردن و وقت خریدن و غیره صحبت سره این شد که خب اوکی حالا ما بریم توی رستوران درباره این جور چیزا حرف بزنیم . کجا بریم مسئله اینه کجا پاشیم بریم چی بخوریم کلا چیکار کنیم . هرچی یه چیزی گفت . بعد من گفتم خب نابغه ها باشه منم الان شیشلیک می خواهم ولی خب در همین لحظه که می‌خوام پاشم برم شیشلیک بخورم اما کیف پولم میگه بشین سره جان چرا و پرت نگو . 

  • اول بگین رو هم چقدر پول دارین که بعدش بگم کجا پاشیم بریم ‌. بعد کلی تکوندن و بالا پایین کردن هممون ته ته اینجوری شد که پاشیم بریم یه ساندویچ کثیفی چیزی بشینیم خوراک بخوریم . اونم دیگه خیلی برایم لاکچری بازی در بیاریم بخریم با قارچ و پنیر بخوریم.

  • میرسیم به مرحله بعد که میشه انتخاب یک رستوران خوب . چون نمی خوایم فردا صبحش هممون اسهال باشیم . کرمی از بچه ها یک تجربه بدی داشت با این ساندویچی ها . خوشم میاد که تا فاک که کجا خوبه ؟

  • هرچی یه چیزی گفت . خودم گفتم که بیاین بریم فلان جا  . اینو که گفتم بعد یکم صحبت کردن خوب درست شد که پاشیم بریم همون جایی که من میگم . 

  • پاشدیم رفتیم همون جا . وقتی رسیدیم سفارشارو دادیم و بعدش که نشستیم جامون . تا می خواستم بگم که خب دیگه بیاین یکم درباره دیجیتال مارکتینگ و آژانس دیجیتال مارکتینگ صحبت کنیم یکی سریع یه موضوعی رو شروع کرد و نشستن با بقیه به چخ چخ  کردن این لعنتیا نذاشتن که من حرفامو بزنم و هرچی که می خواستم شروع کنم خیلی شیک جلومو میگرفتننننن . 

  • رسماً دارم حس میکنم که اینا دارن میپیچوننم . اونجایی که برده بودمشون نمی‌دونم چرا بر عکس همیشه خیلی خالی بود و به سرعت نمی‌دونم چی بگم ، مثل برق ساندویچ هارو آوردن . همه هم که مثل قوم تاتار ریختن سره ساندویچ ها و کلا داستان این برنامه ریزی من مالید .


دارم آروم آروم وارد عمل میشم.

سلام عرشیا هستم .

داشتم همون موقع که تئاتر رو نگاه میکردم به این که کی بره چیکار کنه و اینجور چیزا هم فکر میکردم . به این چیزا که کی برای چه پستی خوبه و کی میتونه کدوم کارو بهتر انجام بده و کی کدوم کار با روحیاتش بیشتر میخونه و براش خوب تره . همین جوری که فکر میکردم و تئاتر رو می دیدم گفتم که سردرد شدم آخه ایت تئاترش خیلی خوب بود و نمیشد ندید و منم که داشتم کلا کار دیگه ای میکردم برای همونم یکم قیمه ها ریخته شد تو ماستا . با همه اینا بازم اون آخر تونستم برای اینکه کی بره درباره آژانس دیجیتال مارکتینگ تحقیق نه و کی بره درباره تارخچه دیجیتال مارکتینگ و کی بره ... برنامه ریزی کنم . البه اینجور برنامه ریزیا چون تو هنوز دربارشون با کسی صحبت نکردی خیلی جای تغییر میتونن داشته باشن .

تئاتر تموم شد و منم می خواستم بگم که خب دیگه قسمت بندیا رو که کردم حالا بیاین بشینید که بگم کی باید چیکار بکنه.

همونی که دفعه قبلی هم بهم گفته بود که باشه بابا هنوز کلی وقت داریم و میشه کارا رو تموم کرد غمت نباشه ما که هنوز نرفتیم تئاتر و ساندویچی بزار بریم حالا . بعدش ببینیم چی میشه .

همون دقیقا گفتش خب بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدش یه کار میکنیم .

بهشون گفتم که خب اوکی این حرفارو موقعی که منتظریم غذا بیاد میگم . 

 


بالاخره دیگه نمی خواست انرژی بزارم

سلام عرشیا هستم . 

بعد از چند تا کلاس سنگین و خسته کننده با هم گروهیه کلاس تاریخم برای ناهار خوردن به غذا خور دانشگاه رفتیم که هم چیزی بخوریم و همم درباره ماله ای که قراره ارائه بدیم با هم  صحبت کنیم .

داشتیم از سلف دانشگاه غذا برمیداشتیم که متوجه شدم دوستم خیلی حواسش هست چی داره می خوره و کلی  داره رو همه چیزش دقت می کنه .

گذشت و گذشت و ما هم غذامون رو تموم کرده بودیم و همون موقع غذا خوردن هم داشتیم درباره مقاله صحبت میکردیم . دیگه خیلی روم فشار بود و داشتم از فضولی میمردم ، که دیگه نتونستم تحمل کنم و از دوستم دلیل این همه دقت و وسواس رو تو غذا خوردنش پرسیدم .

دوستم که مطمئنم فهمیده بود من چمه بهم گفتش که چون دیالیز انجام میدم دکترم برای خودم یک رژیم غذایی شخصی درست کرده بود که با رژیم دارویی ای که دارم جور باشه .

بهش گفتم خب چرا از قبلا این کارو انجام نمیدادی؟ آخه تا جایی که یادمه از این کارا زید نمیکردی .

بهم گفتش که : خب اره برای همینم بود که قبلا خیلی از عوارض دیالیز کشیدم دیگه نمی دیدی کلا بی حال بودم و سوء تغذیه داشتم ؟ 

حالم همینجوری بود که یکی از دوستای مامانم به مامانم درمانگاه شبانه روزی طبرسی رو معرفی کرد . و گفتش که یکی از فامیلاشون برای بیماری کلیه هاش به به اونجا رفته و خیلی هم خوب جواب گرفته بوده . 

این شکلی شدش که دو ماه پیش رفتم به کلینیک شبانه روزی طبرسی . و از اون موقع تا الانم که خودت ملاحظه میکنی.

برنامه غذایی ام یک مقدار سختگیرانه شده ولی هم از عوارض دیالیزم کم شده و همم دیگه از مشکل سوء تغذیه ندارم .

منم دلیل عجبم رو تازه اون موقع بود که خودم متوجه شدم. فهمیدم که چجوری دوستم با اینکه دیالیز میکنه انقدر بدنش سر حاله.!!! 

 


دوستم رو بگو که دیگه کارمو راحت کرد.

سلام عرشیا هستم . 

بعد از چند تا کلاس سنگین و خسته کننده با هم گروهیه کلاس تاریخم برای ناهار خوردن به غذا خور دانشگاه رفتیم که هم چیزی بخوریم و همم درباره ماله ای که قراره ارائه بدیم با هم  صحبت کنیم .

داشتیم از سلف دانشگاه غذا برمیداشتیم که متوجه شدم دوستم خیلی حواسش هست چی داره می خوره و کلی  داره رو همه چیزش دقت می کنه .

گذشت و گذشت و ما هم غذامون رو تموم کرده بودیم و همون موقع غذا خوردن هم داشتیم درباره مقاله صحبت میکردیم . دیگه خیلی روم فشار بود و داشتم از فضولی میمردم ، که دیگه نتونستم تحمل کنم و از دوستم دلیل این همه دقت و وسواس رو تو غذا خوردنش پرسیدم .

دوستم که مطمئنم فهمیده بود من چمه بهم گفتش که چون دیالیز انجام میدم دکترم برای خودم یک رژیم غذایی شخصی درست کرده بود که با رژیم دارویی ای که دارم جور باشه .

بهش گفتم خب چرا از قبلا این کارو انجام نمیدادی؟ آخه تا جایی که یادمه از این کارا زید نمیکردی .

بهم گفتش که : خب اره برای همینم بود که قبلا خیلی از عوارض دیالیز کشیدم دیگه نمی دیدی کلا بی حال بودم و سوء تغذیه داشتم ؟ 

حالم همینجوری بود که یکی از دوستای مامانم به مامانم درمانگاه شبانه روزی طبرسی رو معرفی کرد . و گفتش که یکی از فامیلاشون برای بیماری کلیه هاش به به اونجا رفته و خیلی هم خوب جواب گرفته بوده . 

این شکلی شدش که دو ماه پیش رفتم به کلینیک شبانه روزی طبرسی . و از اون موقع تا الانم که خودت ملاحظه میکنی.

برنامه غذایی ام یک مقدار سختگیرانه شده ولی هم از عوارض دیالیزم کم شده و همم دیگه از مشکل سوء تغذیه ندارم .

منم دلیل عجبم رو تازه اون موقع بود که خودم متوجه شدم. فهمیدم که چجوری دوستم با اینکه دیالیز میکنه انقدر بدنش سر حاله.!!!